یه روز سوار تاکسی شدم کنار دستم یه زنه نشسته بود
یه گودزیلا تو بغلش بود!
این بچه عرعر میکرد و داد میزد ساندیس میخوام!
راننده اومد آرومش کنه گفت پسرم الان پیاده میشید مامانت برات میخره!
بچه هم نه گذاشت نه برداشت به راننده گفت :تو دیگه گُوه نخور!!!!