خدایا کلی بارون فرستادی...تا لکه ها رو از دلم بشویی...من که گفتم...لکه نیست...زخمه!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
خدا قسمت داشتنش را از من گرفت...گمانم کسی بیشتر از من دعا کرده بود...
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
خدایا به خوبان عزت داده ای به بدان ثروت نکند ما به تماشای جهان آمده ایم؟
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
کاتب سرنوشت برای هر کس چیزی نوشت ...نوبت ما که رسید قلم افتاد...دیگر هیچ ننوشت خط تیره گذاشت و گفت:تو باش اسیر سرنوشت....؟
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
آنقدر از مردم دنیا بی اعتماد شده ایم که میترسم وقتی از خوشحالی به هوا بپریم زمین را از زیر پایمان بکشند!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
کنارتو در باران قدم میزنم ,چتر برای چه؟خیال که خیس نمی شود
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
ما از همان کودکی بازیچه دست نویسندگان شدیم, و گرنه کدام روباه"پنیر"میخورد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
کاش بعضیا یکم به شخصیت شون تافت میزدن که ثابت بمونه!!!!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
انصاف نبود رفتنش با خودش باشد فراموش کردنش با من...
اطلاعیه 
خخخخخخخخخخخخخ